
اسم من زهرا میباشد، این هدیه را که "نان خشگ و بادام" است برای شما فرستادم؛ پدرم می خواست جبهه بیاید ولی او با موتور زیر ماشین رفت و کشته شد.
محمد جواد:چند سطر زیر شرح کوتاهی است بر نامهای تامل برانگیز دختر بچهای که 92 روز برای تهیه هدیهای به رزمندگان جبهه تلاش کرده است. تمام دانستههای ما از این ماجرا از یک کاغذ شروع میشود که «زهرا» تصمیم به نوشتن در آن میکند و او کوتاه اما پر معنا برای ما تاریخی را به ثبت میرساند.
کاش اطلاعاتمان درباره این نامه بیشتر از یک کپی از سند بود تا به جستجوی روح لطیف این دختر بچه یتیم می گشتیم و از آن جرعهای بیشتر می نوشیدیم تا روح خستمان از کودکی 9ساله عبرتی عاشورایی میگرفت. در عصری که جزء خود اندیشی و ترویج مادی گرایی چیزی تبلیغ نمیشود و صد البته همچنان معتقدیم تفکر انقلابی همچنان راهگشای عزت ملتهای ستم دیده است.
«زهرا» دختر نوجوانی است که درست مشخص نیست که سن او برای انجام تکلیف کامل شده است یا عقل وی در پرتوی روح بلندش بیشتر از قد و وزنش فهمیده است. هر چه هست « زهرا»ی روایت واقعی ما همچون رزمندگان نوجوان جبههها که امام امت درباره آنان میگوید " رهبر ما آن طفل سیزده سالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید." به درجهای از فهم و شعور نسبت به مسائل کشورش رسیده است که این چنین مجاهدت میکند و تلاش او نیز به مانند رزمندگان اسلام در پیشگاه الهی بی اَجر نخواهد ماند.
با سلام به امام زمان علیه سلام و درود به امام خمینی